زخمم،سکوتم و بغض شکسته ای
با آه سرد می گذرد عمر بی قرار
گاهی پی بهانه ای اشکم قدم زده
بر گوشه هایِ چشمِ نشسته به انتظار
تکرار می شود این سالهای سخت
تکرار می شود این روزهای درد
لعنت به ثانیه ای که تو را نداشت!
این زندگی بدون تو با جان من چه کرد!
من را بزرگ کرده ای آقا برای خود؟
نه من بدرد کسی که نخورده ام
لعنت به این دل سنگم هنوز هم
از غصه ی نبودنتان که نمرده ام
گاهی به خط خطی شدن دفترم خوشم
شعری برای وصف تو پیدا نمی کنم
شرمنده ام بضاعت این شاعرت کم است
در لحن خود اگر که مدارا نمی کنم
جشن نبودنت شده برپا میان شهر
مردم به کوچه های غربتتان ریسه می زنند
از ایستگاه نذری هر کوچه سر زدم
مثل همیشه طعم شربت نذری نمی دهند
جشن نبودنت چقدر با شکوه بود
دست قنوت منتظران سوی آسمان
پای پیاده پرچم "لبیک" روی دوش
پس کو کجاست صاحب اصلی جمکران!؟
ما مردم مقدس بت ساز بت پرست
تا خرخره به نام شما خون مکیده ایم
این انتظار فرصت جولان شرع شد
تا اینکه تا مقام خدایی رسیده ایم
تسبیح یا که چرتکه فرقی نمی کند
با نرخ روز می شمرم ذکر انتظار
نان می خوریم عده ای از ندبه های تو
"
مهدی بیا"ی مان شده مانند کسب و کار
آقا ببخش روز ولادت دلم گرفت
این فصلِ بی تو برایم بهار نیست
من غیر تو به کسی دل نبسته ام
باور کن این همه بغضم شعار نیست
من زنده ام که تماشا کنم تورا
این زندگی بدون تو زیبا نمی شود
"
بالای تخت یوسف کنعان نوشته اند
هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود"


صفحه اینستاگرام من


مشخصات

آخرین جستجو ها