ساعت هشت،آلبوم ، یک عکس
دیدم از روزگاری نه چندان دور
دور تا دور خانه با لبخند
عطر نان می رسد ز پای تنور
مادرم ظهر اربعین ها را
روضه ای خانگی به پا می کرد
آش نذریِ روضه اش هرسال
همه ی کوچه را صدا می کرد
روضه خوان اهل دل، ولی خسته
شعر دعبل برایمان می خواند
توی این مجلس بدون ریا
همه ی خاطرات من جا ماند
مادرم توی چای روضه ی خود
خاک تربت همیشه دم می کرد
چایی اش بوی کربلا می داد
چایی اش کار محتشم می کرد
پای آن دیگی نذری اش با اشک
همه حاجات خود رقم می زد
مثل هرسال کربلایش را
زمزمه کرد و هی بهم می زد
آخر روضه آش نذری را
خیره بر در قرار نداشت
یکی از بچه ها نیامده بود
ظرف آشی کنار گذاشت
ته بن بست کوچه ی دل من
روضه ای مادرانه بر پا شد
روضه ی هر کسی که جا مانده
دم ی مهیا شد
دسته ی به سینه زدند

"این دل تنگم عقده ها دارد"
دل من هم میان ان

"گوییا میل کربلا دارد"
سر هر سفره ای که مادر هست
سهم هر بچه هست آماده
هرکسی آمده ویا نیامده است
فاطمه(س) کربلای او داده
ساعت هشت،آلبوم یک عکس
دست من دست مادرم بوده
پای لبخند پنجره فولاد
بهترین عکس مشهدم بوده
شاعرانه کبوترت پر زد
پر کشید و به روی گنبد رفت
با خودم بعد کربلا گفتم
خوش بحال کسی که مشهد رفت
آخر روضه حس دلتنگی
نمک روضه ذکر نام شماست
من به یاد تو می کنم گریه
چشم من خیس سیدالشهداست
بعد یک اربعین بدون حسین
خواهرت زنده پس چرا مانده؟
از تو دارم خجالتی بسیار
دخترت در خرابه جا مانده


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها